وبلاگم....
ای جماعت
وبلاگم داره از دست میره
کمک کمک
نمیان
کلمه ها نمیان
حرفهایی هم که بودن دارن میرن
مغزم داره منفجر میشه دیگه...
سر کلاس وقت درس گردو میخورم که شاید فسفر مغزم بیشتر بشه تا بتونم بازم بنویسم
معلم درس میپرسه جواب نمیدم که نکنه یه دفعه کلمه های توی ذهنم هدر بشن تا واسه وبلاگ نویسی هیچ کلمه ای نداشته باشم.
روسرم کلاه ایمنی میزارم تا صدمه به مغزم وارد نشه یه دفعه احتمال داره وقتی از زیر یه ساختمون رد میشم سنگی شنی ماسه ای بیوفته رو سرم....
اونوقت چی؟؟؟؟؟
باید چیکار کنم؟؟؟
درس گوش نمیدم تا ذهنم مشغول نشه!!!!!
نظر یا ایده ی دیگه ای ندارید تا بتونم مطالبی که میخوام تو وبلاگ بنویسم تو مغزم انباشته کنم تا فرار نکنن؟؟؟؟؟؟؟
ای کاش...
ای کاش خداوند سه چیز در دنیا نیافریده بود
غرور دروغ عشق
زیرا مردم از روی غروربه دروغ
ازعشق سخن میگویند
عشق...
نه دل در دست مجنونی گرفتار نه سر کوچه باغی بر سر دار.از این بیهوده گردیدن چه حاصل؟؟؟
پیاده میشم دنیا نگهدار!!!
دروغ میگفت....
دروغ میگفت:
دیگری را دوست داشت
بارها گفتم دوستم داری؟
گفت:آری
تا دیری خاموش بودم
آخر بار شکیب افتادم و گفتم:
حقیقت را بگو
تورا خواهم بخشید
گفت: نخواهی بخشید
فریاد زدمو گفتم هرچه هست بگو تورا خواهم بخشید
آخر به آرزو فراوان بیش آمدو گفت:
مرا ببخش دیگری را دوست دارم
گفتم سالهاست که تو به من دروغ گفتی
این بار من به تو دروغ گفتم
تورا نخواهم بخشید